آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

بانوی درخشان آریایی

5 ماهگی آرشیدای نازم

ببخشید ببخشید ببخشید دخملی نازم خیلی وقته که نیومدم و اینجا چیزی ننوشتم آخه خیلی سرم شلوغه و حتماً میخوام اول همه خاطرات قبل رو برات بنویسم بعد از یه جایی دیگه شروع کنم به نوشتن خاطرات روزانت . ٢٦بهمن ١٣٨٩: ظهر با بابایی بردیمت حمام . یه هفته ای میشه نرفتی ، آخه هم سرده و هم سرماخورده ای . فردا هم قراره بریم برای واکسن ٤ ماهگی . دل تو دلم نیست ببینم چقدر وزن اضافه کردی و قدت چقدر شده . وای چقدر دوست دارم ولی خب ناراحتم که پاهای قشنگت قراره واکسن بخوره ولی خب دخملی برای سلامتی خودته عزیزم. راستی یادم رفت بگم یه ٣ هفته ای میشه که همش دستاتو می خوری خیلی ناز دست میخوری .بعضی موقعها هم اگه پتو رو سرت باشه پتو رو هم میذاری تو دهنت . ناز گل...
4 مهر 1390

سرماخوردگی

اولین سرما خوردگی آرشیدای نازم :23/11/ 1389 از شب قبل یکم سرفه داشت و بینی نازش گرفته بود تا اینکه وای امروز سرفه هاش خیلی بد شده بود . خیلی بلند سرفه می کرد از بعد از ظهر هم بینی نازگل کلاً گرفت . عصری بردمش درمانگاه چمران که دیفن هیدرامین و قطره بینی داد . خدارو شکر که دخملیم تب نداشت. دوشنبه هم واکسن 4 ماهگی داره که احتمالاً نمیبریمش تا بهتر بشه.  
29 تير 1390

سینما رفتن آرشیدای نازم

اولین سینما رفتن دخمل گلم ، آرشیدای ناز : 17بهمن 1389 ، سینما سیمرغ فیلم خاله سوسکه و آقا موشه ، شرکت نفت. آرشیدا همش بیدار بود وقتی بالا گرفته بودمش هی صداهایی از خودش در می آورد و او او او می کرد. خیلی بامزههههههههه . دخترم خیلی ناز شده . هر روز هم کارای بامزه و جدید انجام میده. ولی امشب نمیدونم چی شده . همش گریه می کنه با اینکه شیر خورده ولی همش دستشو میخوره . الانم کل دستشو مشت کرده گذاشته تو دهنش . البته باید بگم آرشیدا جون شما تا 4 ماهگی شبا همش بیدار بودی و نق نق میکردی و همش شیر میخواستی به طوریکه شاید 5 یا 6 ساعت فقط می نشستم و داشتم بهت شیر میدادم ..... که البته شیری هم که نبود همش. ولی با همه این بیدار بودنت همش به...
19 تير 1390

نیمه اول زندگی آرشیدای نازم

عقیقه آرشیدا ی نازم: ١٣ آبان ١٣٩٠ . خونه مامان محسن. ١ ماهگی آرشیدای نازم : صبح روز ٢٥ آبان ٨٩ با بابا محسن رفتیم مرکز بهداشت دانش آموز . وزن دخملیم  :٣ کیلو . قد: ٥٠. اولین مسافرت آرشیدای نازم : رفتن به شمال، عصر روز سه شنبه ٢ آذر  با بابا محسن حرکت کردیم به طرف آمل . با قطار . خیلی استرس داشتم که اذیت بشی دخترم . ولی خدا رو شکر تو کوپمون هیچکس نبود و تو هم خیلی راحت خوابیدی و فقط وقتی قطار تو ایستگاهها می ایستاد شما بیدار میشدی و شیر می خوردی و دوباره می خوابیدی. ظهر بود که رسیدیم آمل . قراره ١ ماه بمونیم . بابا محسن هم عصر برگشت مشهد. چهل روزگی آرشیدا : صبح روز ٥ آذر مامان جون شما رو برد حموم . عصر هم برات جشن گرفتن یه جشن...
19 تير 1390

انتخاب اسم و گرفتن شناسنامه

صبح روز ٥ شنبه ٢٩ مهر ١٣٨٩ باباجون آرشیدا رفت برای گرفتن شناسنامه و از بین اسمهای آناهیتا و آترین و آرشیدا ، آرشیدا انتخاب شد . آرشیدا : بانوی درخشان آریایی ، بانوی پاک و آراسته ...
25 ارديبهشت 1390

زردی

 مامان جونی صبح روز ٥ شنبه ٢٩ مهر بود که حس کردم تو چشات زرده  عصر بود که بردیمت دکتر که گفت هرچه زودتر ببریمت آزمایشگاه ، چون عصر ٥ شنبه بود فقط بیمارستان قائم آزمایش میگرفت و قرار شد جوابو ساعت ١٠ شب بده و چون دکتر نبود همون موقع دستگاه آوردیم خونه . شما رفتی زیر نور تا ٣ روز . خیلی سخت بود هوا خیلی سرد بود هوای اتاق سرد بود شما هم میبایست لخت زیر نور باشی و چشات بسته باشه . خیلی اذیت شدی دخملی نازم ، آخه همون موقعها اصلاً شیر نمیخوردی و مجبور بودیم یکم شیر بدوشیم توی شیشه که بخوری یا با قاشق بهت بدیم. همه اون روزا گریه کردم  و غصه خوردم نازناز مامان آخه خیلی کوچولو بودی .بعد از ٤ روز بردیمت دکتر که گفت  بهتری د...
25 ارديبهشت 1390
1