آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بانوی درخشان آریایی

دلتنگی

همه این دلتنگیهام تقدیم به شوهر عزیزم که ٢ ماهی هست از هم دوریم  و خیلی هم دلمون (دل من و آرشیدا گلی )براش تنگ شده.                                             دلم برای کسی تنگ است که... دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است… دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد … دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند… دلم برای کسی تنگ است که ...
30 آبان 1391

روزهای تنهایی

٠٩/٠٨/٩١ .سلام آرشیدا جون، دخملی گلم،ناز و عزیزم ، خیلی دوست دارم. چند روزی میشه که بابا نیست و ما تنهاییم . البته این مدت دخمل خوبی بودی و زیاد اذیت نکردی ولی الان ٣ روزی میشه کمرم و پشتم درد میکنه امروز هم دردم بیشتر شده ، نمیدونم از بغل کردن تو هست یا از تشک تخت  یا از زیاد نشستن پشت میز اداره  یا شاید هم از همش . حالا از خودت بگم که خیلی شر و شیطون شدی ، همش میخوای مامان پیشت باشه تنها کاری که خودت تنها با اون سرگرم میشی و یواشکی اونو انجام میدی نشستن جلوی کابینت و همه ظرفها رو بیرون آوردنه.منم که بعضی وقتا انقدر خستم که ترجیح میدم جلوتو نگیرم تو چند دقیقه ای مشغول باشی . به شبکه جم خیلی علاقه داری و با هم فیلمهاشو نگاه ...
9 آبان 1391

روزانه

دخمل ناز مامان سلام. چند روزی هست از تولدت میگذره  و تو همچنان مریضی . سرماخورده ،گلو درد و تب دار . دیروز کلی ترسیدم ، از خواب که بیدار شدی فقط میگفتی درد و از تب میسوختی . اصلاً به من اجازه نمی دادی که بلند شم بهت شربت استامنیوفن بدم با همین گریه هات دیگه بهت دارو دادم و رو پام خوابیدی . تا اینکه یک ساعت بعد که از خواب بیدار شدی تا حدودی تبت پایین اومده بود. خدارو شکر حالت بهتر شده بود ولی به زور ٣ تا قاشق عدسی خوردی و بعد دوباره بهت دارو دادم و ساعت ١٢ بود خوابیدی . صبح هم که زود بیدارت کردم  به خاطر این که بابا نبود ساعت ٧ بردمت مهد و خودم هم اومدم سر کار. بابا قراره امروز بره کرمان و من و تو دوباره تنها میشیم ، از ب...
3 آبان 1391

تولد 2 سالگی آرشیدا جونم

دخمل گلم ٢ سالگیت مبارک باشه ، دیگه داری برای خودت خانمی میشی. امسال ٢ تا تولد برات گرفتیم یکی تو مهد که با اصرار بابا محسن بوده و یکی هم توخونه  که یه تولد خونوادگی بود و با حضور مادربزرگهات و عمه ها و خاله بوده و خیلی هم خوش گذشت بخصوص به تو دخملی گلم . همش شعر تتلد ( تولد تولد ) میخوندی . اینم عکساش تولد مهد کودک قربون اون زبونت بشم کیک تولد خونه هم که باب اسفنجی بود و این عکساش   و بقیه عکسها مامان و بابا و آرشیدای مو طلا آرشیدا و مامانش     ...
1 آبان 1391

تولد 2 سالگی آرشیدا جونم

امروز ٢٥ مهر ١٣٩١ تولد آرشیدای مامان یا به قول خودش آیلاست . الان یک هفته هم هست که شعر تولد تولد میخونه و خوشحاله برعکس من که همه این روزا رو با ناراحتی و استرس میگذرونم . تولدت مبارک عزیز دلم  ایشالا که صد ساله شی. همیشه سالم باشی و دلت بدون ناراحتی و غم . دوست دارم همیشه شاد ببینمت . ...
25 مهر 1391

بند گلستان

٠٣/٠٣/٩١: چهارشنبه ، دیروز عصر با بابا محسن رفتیم بند گلستان.البته بعد از ٢ هفته اصرار به بابا و اینکه بارون نباره چون تقریباً ٢ هفته ای میشه که هر روز عصر بارون می  باره و یه بهار باحال داریم (هوا شده مثل شمال،همش ابری و رطوبت) خیلی بهت خوش گذشت آخه چند تا وسایل بازی گذاشته بودن و تو هرچی که میدی می گفتی تا تا (یعنی تاب تاب ) .اولین بار بود که سوار ماشین تو شهربازی شدی و تو استخر توپ رفتی و بین اون همه توپ فقط یک توپو به دستت گرفته بودی و همش می گفتی توووووووووووووپ . خیلی بامزه شده بودی . حالا عکسای دخملم و بابائیش ،بند گلستان   در حال فکر کردن به اینکه چه جوری سوار اون تاپ ها بشم. مامانی تا تا م...
3 خرداد 1391

روزهای آرشیدا جون

پنجشنبه ٢٨/اردیبهشت/٩١ : تولد پرهام بود . با آرشیدا جون و بابا محسن رفتیم خونه عمه میترا . دخملی گلم خیلی بهت خوش گذشت . همش میرقصیدی و دست میزدی . و تا آهنگ تموم میشد با صدای بلند میگفتی نای نای . قربونت بشم که انقدر ناز میرقصی . مثل همیشه :فدا بشم فدای اون چشا بشم فدای اون نگا بشم ( وقتی اینو برات میخونم کلی ذوق میکنی و لوس میکنی خودتو برام) عکسای تولد (البته عکسای دوربین عمه میترا به دستم نرسیده) پرنیا ، آرشیدا و آرشام (آرشیدا بهش میگه آ آ ) هر وقت هم که بخوایم بریم بیرون بگم بیا آماده شو بریم بیرون میگه بیم آ آ ( یعنی بریم آرشام) جمعه 29/اریبهشت /91 : با دخملی رفتیم پارک تاب بازی و هواخوری  که آرشیدا میگه بیم پ...
31 ارديبهشت 1391

تشکر

چند روز پیش که اومدم نوشتم رفتی مهد دخمل گلم . یادم رفت از یه فرشته تشکر کنم .فرشته ای که یکسال از دخمل گلم نگهداری کرد ، غذاشو داد ،خوابوندش ، باهاش مهربونی کرد و مواظبش بود . فرشته ای که وقتی دخملم شیشه نمی گرفت با قاشق بهش شیر می داد  و خلاصه خیلی مواظبش بود . فرشته مهربون ، من و آرشیدا جون دستتو میبوسیم و ازت ممنونیم. ...
30 ارديبهشت 1391

19 ماهگی آرشیدا جون

دخمل گلم سلام ١٩ ماهگیت مبارک قربونت برم که روز به روز بزرگتر میشی و ماهتر . عاشقتم حالا چند تا عکس از یه دخمل ناز محرم90، خیلی خوب بود . چون هنوز خونه مامان بزرگ بابا بودیم و خونشون هم نزدیک حرم بود و ما هر موقع که میخواستیم میرفتیم بیرون و صدای هیئت هم می اومد خونه . اونجا خیلی حال و هوای محرم داشت. اینجا تو کالسکه خوابت برده .موندم تو اون سروصدای زیاد چطور خوابیدی..... روز عاشورا . میدان طبرسی . با نیوشا جون و خاله اومده بودیم طرف حرم. مامانی خودت میخوای بری سرکار بری مقنعه تو سر من میزاری   ...
27 ارديبهشت 1391