آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بانوی درخشان آریایی

انتخاب اسم و گرفتن شناسنامه

صبح روز ٥ شنبه ٢٩ مهر ١٣٨٩ باباجون آرشیدا رفت برای گرفتن شناسنامه و از بین اسمهای آناهیتا و آترین و آرشیدا ، آرشیدا انتخاب شد . آرشیدا : بانوی درخشان آریایی ، بانوی پاک و آراسته ...
25 ارديبهشت 1390

زردی

 مامان جونی صبح روز ٥ شنبه ٢٩ مهر بود که حس کردم تو چشات زرده  عصر بود که بردیمت دکتر که گفت هرچه زودتر ببریمت آزمایشگاه ، چون عصر ٥ شنبه بود فقط بیمارستان قائم آزمایش میگرفت و قرار شد جوابو ساعت ١٠ شب بده و چون دکتر نبود همون موقع دستگاه آوردیم خونه . شما رفتی زیر نور تا ٣ روز . خیلی سخت بود هوا خیلی سرد بود هوای اتاق سرد بود شما هم میبایست لخت زیر نور باشی و چشات بسته باشه . خیلی اذیت شدی دخملی نازم ، آخه همون موقعها اصلاً شیر نمیخوردی و مجبور بودیم یکم شیر بدوشیم توی شیشه که بخوری یا با قاشق بهت بدیم. همه اون روزا گریه کردم  و غصه خوردم نازناز مامان آخه خیلی کوچولو بودی .بعد از ٤ روز بردیمت دکتر که گفت  بهتری د...
25 ارديبهشت 1390

تولد دخملی

صبح روز یکشنبه ٢٥ مهر ١٣٨٩ بود که داشتیم صبحانه میخوردیم که چند بار رفتم wc . بعد از چند لحظه حس کردم  که یه مایعی داره از بدنم بیرون میاد و تمام بدنم میلرزید .استرس بدی داشتم . خیلی زود بود برای بدنیا اومدنت دیروز  وارد هفته 35 شده بودی .خیلی ترسیده بودم. بابایی هم ترسیده بود ولی می گفت خب تو استرس نداشته باش  عیبی نداره . ولی من که دست خودم نبود میترسیدم و میلرزیدم  . بعد از چند دقیقه که یه کم آروم شده بودم  رفتم حموم دوش گرفتم بابای هم به مامانی زنگ زد و هم با دکتر هماهنگ کردن که بریم مطب  من هم از تو ماشین زنگ زدم به باباجونم که به اونا هم خبر بدم  عصر حرکت کنن که بیان پیشم . واقعاً توی اون شرایط به مام...
14 ارديبهشت 1390

حس بودن تو

دخملی نازم عصر روز ٢٦ اسفند ٨٨ بود که با باباجون رفتیم آزمایشگاه که فهمیدیم یه نی نی ناز قراره ٩ ماه دیگه بیاد پیشمون . خیلی خوشحال شدیم . همونجا تو ماشین بود که زنگ زدم به مامان جون بهش خبر دادم اونم کلی ذوق کرده بود . بعد هم شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان بابایی و به اونا هم خبر دادیم. آخه خیلی ذوق کرده بودیم. ١٣ بدر ١٣٨٩ . امروز اولین روزی بود که با بوی غذا حالت تهوع گرفتم . مامان جون صبح زود بیدار شده بود که غذا درست کنه برا سیزده بدر . که اصلاً نتونستم بوی برنج تحمل کنم. دخمل نازم اولین تکونات هفته هجدهم بود تکونات مثل ترکیدن و خالی شدن بود خیلی کوچولو ، راستش اولش که نفهمیدم چیه ولی خب چند بار دیگه تکرار شد فهمیدم که تکونای تو&n...
14 ارديبهشت 1390