آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

بانوی درخشان آریایی

حس بودن تو

1390/2/14 11:54
نویسنده : مامانی
291 بازدید
اشتراک گذاری

دخملی نازم عصر روز ٢٦ اسفند ٨٨ بود که با باباجون رفتیم آزمایشگاه که فهمیدیم یه نی نی ناز قراره ٩ ماه دیگه بیاد پیشمون . خیلی خوشحال شدیم . همونجا تو ماشین بود که زنگ زدم به مامان جون بهش خبر دادم اونم کلی ذوق کرده بود . بعد هم شیرینی خریدیم و رفتیم خونه مامان بابایی و به اونا هم خبر دادیم. آخه خیلی ذوق کرده بودیم.خجالت

١٣ بدر ١٣٨٩ . امروز اولین روزی بود که با بوی غذا حالت تهوع گرفتم . مامان جون صبح زود بیدار شده بود که غذا درست کنه برا سیزده بدر . که اصلاً نتونستم بوی برنج تحمل کنم.

دخمل نازم اولین تکونات هفته هجدهم بود تکونات مثل ترکیدن و خالی شدن بود خیلی کوچولو ، راستش اولش که نفهمیدم چیه ولی خب چند بار دیگه تکرار شد فهمیدم که تکونای تو دخملی نازمه . الهی مامان فدات بشه . با هر تکون خوردنت میگم الهی مامان فدات بشه . مامانی از اینکه هستی خیلی خوشحالم.ماچبعد کم کم لگد زدی حتی یه بار وقتی بابایی گوششو گذاشته بود روی شکمم که تکوناتو حس کنه همچین لگدی زدی که بابایی پرید.

هفته ٢١ بود که من و بابایی رفتیم سونوگرافی و بابایی صدای قلبتو شنید . همونجا بود که دیگه واقعاً حست کرد و برای اومدنت روز شماری می کنه و همینطور فهمیدیم یه دخمل ملوس تو شکم مامانی داره بزرگ میشه ..مامان فدای دخملیش قلب

٢١ شهریور بود که با بابایی رفتیم سونوگرافی هفته سی ام صورت نازتو دیدیم حتی بابایی دستاتو دید که به طرف بالا جمع کرده بودی خیلی ناز و ملوس بودی . لبات و بینیت شبیه بابایی بود چشماتم که بسته بود.

١ مهر . دخملی نازم دیگه داری یه کوچولو سنگین میشی مامان نمی تونه خوب نفس بکشه . همیشه شبا مامانو بیدار میکنی . چفدر هم فدات بشم شکمویی هی غذا میخورم باز گشنتهچشمک راستی یه خبر عمه میترا هم میخواد نی نی بیاره که هم سن هم میشین و با هم دیگه بازی میکنین البته تو بزرگتریییییییییییییی . نانازم امروز رفتی تو ماه ٨  ٢ ماه دیگه به اومدنت مونده . خیلی دوست دارم فرشته مهربون من...

١٤ مهر . شب حالم خیلی بد شد برا شنبه مرخصی گرفتم که برم دکتر . لگن , کمر و پاهام خیلی درد میکنه حس می کنم خیلی بی حس شده یه درد عجیبی دارم بابایی برام ماساژ داد پماد هم زدم ولی خب اصلاً دردش آروم نمیشه.گریهتا صبح نخوابیدم همش راه رفتم و درد کشیدم.

١٦ مهر از دیشب دردم خیلی زیاد بود تا صبح فقط راه رفتم . صبح هم رفتیم خونه مامان بابایی همش دراز کشیدم و تکون نمیتونستم بخورم دردم زیاد بود و تکونای تو کم . خیلی نمتونستم تکوناتو تشخیص بدم اخه خیلی آروم شده بود شب از درد زیاد رفتیم بیمارستان پاستور  بعد هم سونوگرافی وبیمارستان قائم که نوار قلب دخمل گلمو گرفتن و گفتن همه چی خوبه . ولی خب خیلی حس بدی بود . خیلی نگرانت شده بودم مامانی آخه  تو هفته ٣٣ بودی خیلی زود بود برا اومدنتتتتتتتتتتتت.

١٧ مهر . صبح که رفتم دکتر سونوگرافی داپلر نوشت . عصر هم که رفتیم سونو گفتن مایع دور بچه زیاده . دکتر خودم هم که گفت باید ١٠ روزی استراحت مطلق داشته باشی. ولی چه استراحتی  کم و بیش کارام انجام می دادم .  بابایی هم تو کارا کمکم می کنه  باید ١٠ روز استراحت کنم درد دارم که محسن هم برام ماساژ میده هم پماد می زنه . تنها دوای دردم کیسه آب گرمه که حتی شب و نصف شب محسن بیچاره رو بیدار می کنم که توش آب داغ بریزه و وقتی استفاده می کنم میتونم  یه کم بخوابم . تکوناتم کم شده دخملی . دوستت دارم  مواظب خودت باش.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دانیال عشق عمه رویا
14 اردیبهشت 90 12:29
سلام عزیزممممم وای چه حس قشنگی مادر شدن ای جانم خیلی مراقب خودت باش خانومی ..دخمل ناز انقدر مامانی رو نگران نکن فداتبشم من فسقلی ناز انشاالله به زودی میایی و دل همرو شاد خوشحال میکنی منم پیشاپیش قدم نو رسیده رو تبریک میگم خانومی بوس