نیمه اول زندگی آرشیدای نازم
عقیقه آرشیدا ی نازم: ١٣ آبان ١٣٩٠ . خونه مامان محسن.
١ ماهگی آرشیدای نازم : صبح روز ٢٥ آبان ٨٩ با بابا محسن رفتیم مرکز بهداشت دانش آموز . وزن دخملیم :٣ کیلو . قد: ٥٠.
اولین مسافرت آرشیدای نازم : رفتن به شمال، عصر روز سه شنبه ٢ آذر با بابا محسن حرکت کردیم به طرف آمل . با قطار . خیلی استرس داشتم که اذیت بشی دخترم . ولی خدا رو شکر تو کوپمون هیچکس نبود و تو هم خیلی راحت خوابیدی و فقط وقتی قطار تو ایستگاهها می ایستاد شما بیدار میشدی و شیر می خوردی و دوباره می خوابیدی. ظهر بود که رسیدیم آمل . قراره ١ ماه بمونیم . بابا محسن هم عصر برگشت مشهد.
چهل روزگی آرشیدا : صبح روز ٥ آذر مامان جون شما رو برد حموم . عصر هم برات جشن گرفتن یه جشن با حال و مفصل . دستشون درد نکنه . خیلی خیلی هم ازشون ممنونم .
باباجون و مامان جون بهت یه گوشواره و دایی ها هم یه تو گردنی بهت کادو دادن و کادو های دیگه هم که فامیل برات آورده بودن . دست همشون درد نکنه.
تاسوعا و عاشورای ٨٩: با مامان جون و دایی اینا رفتیم نیاک . بابا جون هم که رفته بود شاهاندشت ولی چون اونجا سرد بود ما نمیتونستیم بریم . نیاک هم خوب بود . من و شما همش تو خونه بودیم . همش میترسیدم که نکنه سرما بخوری . ٢٥ آذر هم که روز عاشورا بود همزمان با دو ماهگیت بود و واکسنت افتاد برای دوشنبه . شب ٥ شنبه هم با دایی مهرداد برگشتیم آمل.
٢ ماهگی آرشیدای نازم: به خاطر مصادف شدن ٢ ماهگیت با روز عاشورا و تعطیلات قرار شد ٢ شنبه ٢٩ آذر ببریمت برای واکسن . بابا محسن هم روز قبل اومده بود دنبالمون . وقتی بعد از یک ماه دیده بودت خیلی ذوقیده بود آخه خیلی تغییر کرده بودی.
وزن ٢ ماهگی دخمل نازم: ٤٤٠٠ و قد :٥٥ . ماشالهههههههههههه . تازه داری یه کم جون میگیری.
وقتی واکسنت رو زدن هم کلی گریه کردی و با التماس بهمون نگاه میکردی . فدای دخمل نازم بشمممم.بعد از واکسن هم که تب کردی . که بهت قطره میدادم و همش ناله میکردی .
سه ماهگی آرشیدای نازم: ٢٥ دی ١٣٨٩ . وزن :٥٤٠٠ . قد:٦٠ . ماشالاااااااااااااااااا