آرشیدا و روز مادر
مامان جونم سلام.
دیدی بزرگ شدم خودم بهت کادو دادم البته بابا خرید ، داد به من که من بدم به شما .منم در نهایت احترام با خنده گرفتم جلوی شما و گفتم بی. (هرچیزی که آرشیدا میخواد بده میگه بی، خیلی هم بامزه میگه)
ای الهی مامان فدای تو بشه که انقدر نازی . ماه شده دخمل گلم . دیروز همش می گفت ماما و منو می بوسید منم که ذوق می کردم و قربون صدقش می رفتم.
مرسی مامانی که برام کادو گرفتین. همین که خودت هستی و باعث شدی منم مامان بشم برام یه دنیا ارزش داره.
خیلی وقت بود که نیومدم و به خاطر کار زیادی که داشتم نتونستم چیزی برات بنویسم الانم فقط چیزایی که یادم میاد و عکساشم دارم برات مینویسم.
آخرین خبر اینه که از هفته پیش روز دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 رفتی مهد . مهد کودک نوازش . و الان 5 روز هست که میری ، همش گریه می کنی و لب به غذا نمیزنی . با باباجون وقتی ساعت 2 میاین دنبالم چشما و دماغت از گریه زیاد قرمزه و تا منو میبینی میگی ماما ب ب و منم همونجا تو ماشین غذاتو بهت میدم . هر روز که میام اداره کلی دعا می کنم و صلوات میفرستم که دیگه عادت کنی . دلم همش پیشت هست و از اینکه میری مهد خیلی ناراحتم ولی خب چاره چیهههههههههه. مجبوریم.ایشالا که زودتر عادت کنی.
این روزا عاشق تاب بازی و پارک رفتن هستی و من و بابا هم تا وقت کنیم می بریمت پارک نزدیک خونه و تو کلی خوش میگذورنی و همش میخونی تا تا عبا عبا (یعنی تاب تاب عباسی)
یکی از کارای دیگت که خیلی منو بابایی عاشقشیم و لذت می بریم ، رقصیدنت هست که میری جلوی کامپیوتر میگی نای نای یا کنترل تی وی رو میدی که برات نای نای بزاریم . عاشق آهنگ ملودی و برنامه danc هستی و کلی می رقصی و دست میزنی .باباجون بیچاره هم وقتی با کامپیوتر کار می کنه باید در اتاقو بنده تا در باز بشه تو در هرکاری مشغول باشی به سرعت خودتو میرسونی به اونجا و ذوق می کنی و احساس برنده شدن داری.
کلی کارای قشنگ دیگه هم انجام میدی مامانی .یه عروسک داری که بهش میگی نی نی میگیری بغلت تو کالسکه سوارش می کنی و راه میبری بهش شیشه میدی و کلی دوسش داری