آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

بانوی درخشان آریایی

روز مامان جونا

مامان جونم روزت مبارک  مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان د...
24 ارديبهشت 1391

تولد پرهام

24 اردیبهشت 90 : تولد یکسالگی پرهام پسر عمه آرشیدا جون. پرهام جون تولدت مبارک باشه . ایشالا سالم باشی و شاد . پ پ تفلدت مبالک ...
24 ارديبهشت 1391

سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

  عزيز تر از جانم   من در چشم تو کتاب زندگي را ميخوانم و هر بار که مژه هاي تو به هم مي خورد  يک صفحه از اين زندگي را براي من ورق ميزند   سالروز يكي شدنمان مبارك محسن جونی خیلی دوست دارم     ...
4 آبان 1390

تولد آرشیدا جون

آرشیدای نازم ، تولدت مبارک مامانی . ایشالا صد ساله شی نه صدو بیست ساله شی . از دیروز همینو برات میخونیم . قربونت بشم مامانی . همین الان که مینویسم ساعت 13 بود که بدنیا اومدی . قربون شکل ماهت . باباجون هم همین الان به من زنگ زد و تولدت رو تبریک گفت. تولدت مبارک آرشیدای نازم ...
25 مهر 1390

5 ماهگی آرشیدای نازم

ببخشید ببخشید ببخشید دخملی نازم خیلی وقته که نیومدم و اینجا چیزی ننوشتم آخه خیلی سرم شلوغه و حتماً میخوام اول همه خاطرات قبل رو برات بنویسم بعد از یه جایی دیگه شروع کنم به نوشتن خاطرات روزانت . ٢٦بهمن ١٣٨٩: ظهر با بابایی بردیمت حمام . یه هفته ای میشه نرفتی ، آخه هم سرده و هم سرماخورده ای . فردا هم قراره بریم برای واکسن ٤ ماهگی . دل تو دلم نیست ببینم چقدر وزن اضافه کردی و قدت چقدر شده . وای چقدر دوست دارم ولی خب ناراحتم که پاهای قشنگت قراره واکسن بخوره ولی خب دخملی برای سلامتی خودته عزیزم. راستی یادم رفت بگم یه ٣ هفته ای میشه که همش دستاتو می خوری خیلی ناز دست میخوری .بعضی موقعها هم اگه پتو رو سرت باشه پتو رو هم میذاری تو دهنت . ناز گل...
4 مهر 1390

ولنتاین

٢٥ بهمن 1389 : ولنتاین دخملی و باباییش مبارک باشه . هر  دوشون عشقای ناز من هستن . امسال نتونستم چیزی برای بابایی بخرم البته بابایی درک میکنه چون هوا سرده و نمیشه ببرمش بیرون . ایشالا بعداً با آرشیدای نازم جبران می کنیم. حالا از آرشیدا ، آرشیدای نازم دخمل نازم خیلی دوست دارم . روز به روز خوشگلتر و نازتر میشی . چند روز با اواو  کردن ها با من صحبت می کنی  وقتی که تکرار میکنم یا جان می گم تو بیشتر تکرار می کنی . ، دل مامانی غش می کنه وقتی تو اینجوری باهاش حرف می زنی . ایشالا که همیشه سالم و ناز باشی . آرشیدا گلی ، من و بابایی خیلی دوستت داریم . ...
29 تير 1390